با توجه به ایام زمستان بی مناسبت نیست که بازی عاشیق اویناماق را که در قدیم مرسوم بود معرفی نماییم. این بازی بصورت چند نفره و به دو صورت انجام میپذیرد. وسیله بازی هر نفر یک قاپ(عاشیق(استخوانی از پای گوسفند یا بز))و هر نفر یک بادام.
1-جزیق
یک دایره بزرگ تقریبا به قطر 2 متر می کشیدند و هر نفر بادامی وسط دایره می گذارد هر کس در نوبت خود بتواند با قاپ(عاشیق)هر چند تا بادام از این دایره بیرون ببرد آن بادامها را صاحب خواهد شد.
2-ابه
بدین صورت که یک نقطه به عنوان ابه در نظر گرفته میشود ودر فاصله تقریبی 3متر ان بادامها کاشته میشود و از روی بادامها عاشیق به سمت ابه پرتاب میشود هرکس که عاشیق او به ابه نزدیکتر باشد بازی را شروع میکند و به سمت بادامها پرتاب میکند اگر تمام بادامها را به اندازه یک پا از جای خود تکان دهد در اخرین جابجایی بادامها باید طوری ضربه بزند که عاشیقش از دیگران به قدری فاصله بگیرد که دیگران نتوانند عاشیق او را بزنند.در صورتی که هچکس نتواند او را بزند او برنده بازی میشود و همه بادامها را میبرد در غیر این صورت اولین شخصی که بتواند عاشیق او را بزند برنده بازی خواهد شد. خواش میکنم بیایید یک بار دیگر لذت عاشیق اونامق را درک نماییم.
مردی كه برج ایفل را فروخت؟ ویكتور لوستیگ سلطان كلاهبرداران تاریخ، مردی كه برج ایفل را فروخت، مسلط به پنج زبان زنده دنیا، صاحب 45 اسم مستعار و با سابقه بیش از 50 بار بازداشت آن هم فقط در كشور آمریكا، مردی كه میتوانست زیركترین قربانیانش را نیز گول بزند، در سال 1890 در بوهمیا (كشور كنونی چك) در یك خانواده متوسط به دنیا آمد و در سال 1920 به آمریكا رفت. سالی كه بازار سهام به شدت رشد میكرد و به نظر میرسید كه همه روز به روز پولدارتر میشوند و لوستیگ آنجا بود كه از این موضوع و حماقت ذاتی آمریكاییها سود برد.
در سال 1925 و پس از انجام چندین فقره كلاهبرداری بیعیب ونقص و پرسود، ویكتور به فرانسه و شهر پاریس رفت و در آنجا شاهكار خود را اجرا كرد.
فروختن برج ایفل! ایده این كلاهبرداری بعد از خواندن یك مقاله كوچك در روزنامه به ذهن ویكتور رسید. در این مقاله آمده بود كه برج ایفل نیاز به تعمیر اساسی دارد و هزینه این كار برای دولت كمرشكن خواهد بود.
فكری به ذهن ویكتور رسید و بلافاصله دست به كار شد. ابتدا اسناد و مداركی تهیه كرد كه در آنها خود را به عنوان معاون ریاست وزارت پست و تلگراف وقت جا زد و در نامههایی با سربرگهای جعلی، شش تاجر آهن معروف را به جلسهای دولتی و محرمانه در هتل كرئون كه محلی شناخته شده برای قرارهای دیپلماتیك و مهم بود، دعوت كرد.
شش تاجر سر وقت در سوئیت مجلل ویكتور حاضر بودند. ویكتور برای آنها توضیح داد كه دولت در شرایط بد مالی قرارگرفته و تامین هزینههای نگهداری برج ایفل عملا از توان دولت خارج است.
بنابراین او از طرف دولت ماموریت دارد كه در عین تالم و تاسف، برج ایفل را به فروش برساند و بهترین مشتریان دولت تجار امین و درستكار فرانسوی هستند و از میان این تجار شش نفر دعوت شده به جلسه مطمئنترین افرادند. ویكتور تأكید كرد به دلیل احتمال مخالفت عمومی، این مسئله تا زمان قطعی شدن معامله مخفی نگه داشته خواهد شد.
فروش برج ایفل در آن سالها زیاد هم دور از ذهن نبود. این برج در سال 1889 و برای نمایشگاه بینالمللی پاریس طراحی و ساخته شده بود و قرار بر این نبود كه به صورت دائمی باشد. در سال 1909 برج بهخاطر اینكه با ساختمانهای دیگر شهر همچون كلیساهای دوره گوتیك و طاق نصرت هماهنگی نداشت، به محل دیگری منتقل شده بود و آن زمان وضعیت مناسبی نداشت. چهار روز بعد خریداران پیشنهاد خود را به مأمور دولت ارائه كردند. ویكتور به دنبال بالاترین رقم نبود، او از قبل قربانی خود را انتخاب كرده بود؛ مردی كه نامش در كنار ویكتور در تاریخ جاودانه شد! آندره پویسون.
در بین آن شش نفر، آندره كمسابقهترین بود و امیدوار بود كه با برنده شدن در این مناقصه، یكشبه ره صدساله را طی كند و كلاهبردار باهوش به خوبی متوجه این موضوع شده بود. ویكتور به آندره اطلاع داد كه در مناقصه برنده شده است و اسناد جهت و تحویل برج در هتل آماده امضاست. اما همانطور كه تاجر عزیز میداند، زندگی مخارج بالایی دارد و او یك كارمند سادهای بیش نیست و در این معامله پرسود با اعمال نفوذ خود توانسته است ایشان را برنده كند و… آندره به خوبی منظور ویكتور را فهمید!
پس از پرداخت رشوه، اسناد معامله امضا شد و آندره پویسون پس از پرداخت وجه معامله، صاحب برج ایفل شد! فردای آن روز وقتی آندره و كارگرانش به جرم تخریب برج ایفل توسط پلیس بازداشت شدند، ویكتور لوستیگ كیلومترها از پاریس دور شده بود. در حالی كه در یك جیبش پول فروش برج بود و در جیب دیگرش رشوه! به او لقب سلطان كلاهبرداران دادهاند.